پس از اخذ دیپلم تقریبا یکسال فرصت داشتم تا به خدمت سربازی بروم. لذا از این فرصت استفاده کردم و پس از روزها بحث و گفتگو در نهایت با موافقت پدر و عمو ابراهیم تصمیم گرفتم جهت ادامه تحصیل به تهران بروم.
در آن موقع رفتن به تهران برای فردی مثل من بسیار دشوار بود. اگر بخواهیم چنین تصمیمی را با استانداردهای امروز بسنجیم رفتن به تهران در آنزمان با رفتن به آمریکا در این زمان (1395) برابری میکرد.
لازم به ذکر است که مردم طایفه ما شدید پایبند به وابستگی های خانوادگی هستند و زندگی در جامعه خود را به زندگی در خارج ترجیح میدهند. بعبارت کلی تر، بلوچها <<خشکی و محرومیت سرزمین خود را به زیبایی های سرزمین بیگانه ترجیح میدهند>>. ضرب المثل معروف «وا وتن هشکین دار» مفهوم جمله فوق را میرساند.
به اصل موضوع برگردیم. با توجه به آنچه که در بالا اشاره شد تصمیمی که برای رفتن به تهران گرفتم بسیار مهم بود. از سایر وابستگان و بزرگان فامیل از جمله حاج کریم بخش گلدرزهی، حاج تاج محمد گلدرزهی، حاج حبش گلدرزهی، حاج محمد حسن طاهری، و حاج علی اکبر خدابنده خداحافظی کردم. آنها نیز هر کدام برای تشویق بنده در حد توان جمعا حدود پنجاه تومان موقع خداحافظی به من کمک کردند.
این اولین سفر من به تهران بود و خوشبختانه در این سفر تنها نبودم. آقای خورشید نژاد و دو نفر دیگر نیز عازم تهران بودند. طبق معمول با کلی خستگی و دوری راه و نبود امکانات رفاهی که قبلا به آنها اشاره کرده ام از سراوان به زاهدان رسیدیم. پس از مدت کوتاهی از طریق گاراژ ثلاثه که نزدیک چهار راه «چه کنم» قرار داشت از زاهدان به طرف کرمان و سپس بسوی تهران حرکت کردیم.
از سختی سفر و خستگی و نبود امکانات و مشکلات این سفر که بگذریم بالاخره به تهران رسیدیم. در تهران به مسافرخانه رفتیم.
تهران اصلا قابل مقایسه با بلوچستان نبود. البته قبلا تعریف تهران را از محمد حسن طاهری و عمو ابراهیم طاهری که زمانی در تبعید بسر میبرد شنیده بودم. چیزی که توجه مرا سریع به خود جلب کرد وجود یک تلویزیون در مسافرخانه بود. تا آن موقع تلویزیون ندیده بودم. بنظرم در سراسر بلوچستان حدود نود درصد مردم تلویزیون نداشتند. تلویزیونهای آنزمان سیاه و سفید بود.
در هر صورت، چند شب اول را در مسافرخانه گذراندیم. روزها درس میخواندم و شبها تلویزیون تماشا میکردم. اما هزینه اقامت در مسافرخانه بالا بود. بنابراین، به فکر اجاره اتاق افتادیم. چند روز بعد باتفاق همراهان اتاقی در میدان انقلاب پیدا کردیم که ماهی صد تومان اجاره اش بود. صاحب منزل ما یک بانوی محترم شمالی بود که با نوه اش زندگی میکرد. در اتاقهای دیگر آن منزل عمدتا کنکوریها یا دانشجویان سکونت داشتند.
✍ احمد رضا طاهری. یادداشتهای زندگی دکتر محمد رضا طاهری: جلد اول (۱۳۲۴-۱۳۴۶)، انتشارات نسیم حجاز ۱۳۹۷.
دیدگاهتان را بنویسید