سال دیپلم (یادداشت‌های زندگی دکتر محمد رضا طاهری: جلد اول)

در تعطیلات کلاس یازده به سراوان رفتم. بعد از تعطیلات جهت ادامه تحصیل در کلاس دوازده میبایست  به زاهدان میرفتم. لازم به ذکر است که در این موقع دایی موسی خدابنده متاسفانه از زاهدان به ایرانشهر منتقل شده بود. بهرحال، با یک لحاف، پتو و متکا از خانواده خداحافظی کردم و به زاهدان بازگشتم. مدت کوتاهی در زاهدان بدنبال اتاق گشتم. بالاخره مکانی را در خیابانی که موازی شرق خیابان آزادی بود پیدا کردم. در همین خیابان حدود صد متر به سمت جنوب بعضی از هم دوره های من از قبیل آقایان خورشید نژاد و غلام محمد نصرتی در اتاقی دیگر زندگی میکردند. هر دو اهل سراوان بودند. نگرانی قبولی در کلاس دوازده در چهره همه دانش آموزان مشخص بود.

صاحب ملک ما آدم مهربانی بود. ملکی که من در آن اتاق اجاره کرده بودم کلا دوازده اتاق داشت که در یازده اتاق آن مستاجران دیگری زندگی میکردند. گاهی بعضی از مستاجران متاهل لطف نموده و بنده را برای نهار یا شام دعوت میکردند. در آنزمان ماهانه هشتاد تومان از پدر میگرفتم که با پنجاه و پنج تومان زندگی میکردم. اجاره اتاق من ماهی بیست تومان بود.

همانطور که پیشتر اشاره شد، در این مقطع زمانی دایی موسی خدابنده به ایرانشهر منتقل شده بود. بنابراین، از امکانات دایی موسی دیگر خبری نبود. از اینرو، در سال دوازدهم با مشکلات زیادی مواجه شدم. از نبود دایی موسی گرفته تا فقر مالی و دوری از خانواده…، شرایط برای بنده بسیار سخت شده بود. علاوه بر آن، درس و امتحان به آسانی امروز نبود. مثلا چنانچه اگر از یک درس در خرداد می افتادید و در شهریور نیز نمره قبولی نمی آوردید کلا مردود میشدید و چنانچه در سال بعد چنین وضعیتی ادامه میافت شما را از مدرسه اخراج میکردند.

در نیمه دوم 1342 زمستان سردی زاهدان را دربرگرفت. نزدیک به بیست روز در زاهدان برف بارید که در تاریخ این شهر تا به امروز (1396) چنین برفی سابقه نداشته است. من یک والور نفتی داشتم که با آن هم خود را گرم میکردم و هم غذا درست میکردم. البته تقاضای یک علاء الدین به پدر داده بودم ولی آنها خود در مضیقه بودند. سرمای زاهدان به خشکی و تندی معروف است. در اوج همین سرما، محمد رحیم یوسفی (پسر عمو) که آن زمان در تربت حیدریه زندگی میکرد در زاهدان مهمان من بود. او تجربه جالبی برای مقابله با سرما داشت که آنرا به من آموخت. وی چهارپایه کوچکی برایم درست کرد و روی آن پتویی انداخت و داخل چهارپایه و زیر پتو والور کوچکی قرار داد… پاهایمان را تا کمر زیر پتو میکردیم و با این وسیله خوب گرم میشدیم. به این روش گرم کردن کرسی میگفتند.

با وجود کمبودها و مشکلات، همچنان درس میخواندم و گاهی آنقدر در شرایط سخت قرار میگرفتم که درک و فهم برخی از درسها برایم خیلی مشکل میشد. در این صورت به ناچار وقتی مطلبی را نمیفهمیدم آنرا طوطی وار حفظ میکردم تا بتوانم در امتحانات قبول شوم. جالب اینکه بسیاری از شبها در حال قدم زدن که درس میخواندم برای لحظه های کوتاهی خوابم میبرد و در حین خواب، خواب میدیدم. بسیاری از شبهایی که در کرسی مطالب را خلاصه نویسی میکردم در حین خلاصه نویسی لحظه کوتاهی خوابم میبرد و آنچه که در خواب میدیدم مینوشتم. این نوع خوابها البته بسیار کوتاه بود و از خواب که میپریدم متوجه میشدم که آنچه در خواب دیده ام نوشته ام!

بزرگترین مشکل بنده این بود که خواب مانع درس خواندن میشد. آن موقع در زاهدان فکر کنم دو یا سه پزشک بیشتر وجود نداشت. یکی از این پزشکان از سیک های مقیم زاهدان بود. گاهی نزد این پزشک میرفتم و از وی میخواستم دارویی تجویز نماید تا حین مطالعه خوابم نبرد.

معمولا روزهای تعطیل، صبح زود با دوچرخه به کلاته رزاق زاده می رفتم. این مکان تفریحی در سمت جنوب زاهدان قرار دارد. در آنزمان این مسیر ده کیلومتری کاملا شنی بود. در کلاته سه الی چهار ساعت بدون وقفه درس میخواندم. پس از ساعتها مطالعه از کلاته به زاهدان و مستقیم به فالوده فروشی که در تقاطع خیابانهای طالقانی و امام خمینی قرار داشت میرفتم. خوردن فالوده پس از ساعتها مطالعه و چرخ سواری فوق العاده لذت بخش بود.

گاهی هم البته به کلاته کامبوزیا میرفتم. این کلاته در شمال زاهدان قرار دارد  و  فاصله آن از شهر بمراتب کمتر از کلاته رزاق زاده است. آقای کامبوزیا در کلاته خود صاحب یک باغ و ملک مزروعی بود. میگفتند که کامبوزیا توسط رضا شاه به زاهدان تبعید شده است. ساواک رفت و آمدهای وی را تحت نظر داشت.

بهرحال، خرداد 1343 فرا رسید و من کلاس دوازدهم را با موفقیت پشت سر گذاشتم. در کلاس ما که در رشته طبیعی یا تجربی تحصیل میکردیم، از بین سی و پنج نفر دانش آموز، فقط پنج نفر قبول شدند. من جزو آن پنج نفر بودم. دیپلم آنزمان خیلی ارزش داشت، شاید با ارزشتر از دکترای امروز، چرا که با دیپلم زندگی و آینده فرد تضمین میشد. ادارات دولتی دیپلم داران را براحتی استخدام میکردند.

بنابراین، اشتغال نه تنها فرد را از لحاظ مالی تامین مینمود، بلکه کل خانواده و اطرافیان نزدیک به خانواده، از لحاظ مالی تضمین میشدند. پس از اخذ مدرک دیپلم بلافاصله و با شادمانی به سراوان رفتم و خبر خوش دیپلم را به خانواده رساندم.

✍ احمد رضا طاهری. یادداشتهای زندگی دکتر محمد رضا طاهری: جلد اول (۱۳۲۴-۱۳۴۶)، انتشارات نسیم حجاز ۱۳۹۷.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *