بحث های زیادی درباره اعدامهای اول انقلاب مطرح است. اگر بخواهیم این مباحث را دسته بندی کنیم شاید بتوان آنها را به سه گروه تقسیم نمود.
گروه اول به شدت مخالف اعدامها بودند. گروه دوم اعتقاد داشتند که برخی اعدامها نباید صورت می گرفت و عده ای که تیرباران شدند حقشان تیرباران نبوده است. گروه سوم موافق اعدامها بودند.
بهرحال، این مباحث در بلوچستان مخصوصا در محافل خصوصی وجود داشت و هر گروهی رفتار و عملکرد خود را توجیه می کرد. بعضی از فعالین سیاسی که خلاف انقلابیون اسلامی فعالیت می کردند توانستند از کشور فرار کنند. برخی به زندان افتادند. تعدادی بازداشت شده ولی بعدها اظهار پشیمانی نموده و آزاد گردیدند. بسیاری نیز محاکمه و اعدام شدند. عده ای هم پس از سالها زندگی در خارج، از نظام تامین گرفتند و به ایران بازگشتند. اما بنظرم وضعیت در سیستان و بلوچستان بهتر از مناطق دیگر چون کردستان بود. در منطقه بلوچستان بیشترین اعدامها مربوط به گروههای موسوم به چریکهای فدایی خلق اقلیت و اکثریت و مجاهدین خلق بود.
بنده بصورت اتفاقی لحظه تیرباران یکی از همشهری های خود بنام «ب» را به یاد دارم. اطرافیان «ب» ماجرا را به این شکل تعریف می کردند که:
«برخی از انقلابیون اسلامی بدنبال «ب» می گشتند و بالاخره او را پیدا می کنند. به او گفته می شود چنانچه محل کتابها و نشریاتی را که او پخش کرده به انقلابیون نشان دهد از مجازات معاف خواهد شد. گویا «ب» محل کتابها و نشریات را به انقلابیون نشان می دهد. اما پس از مدتی وی را از سراوان به زاهدان منتقل می کنند. سپس به پدر و مادرش اطلاع می دهند که برای آخرین ملاقات با فرزندشان به زاهدان بیایند».
من البته در ابتدا از این موضوع خبر نداشتم اما یکی از آشنایان به من تلفن کرد و ماجرا را به شکلی که در بالا گفتم توضیح داد و در ادامه گفت: قرار است امروز «ب» را اعدام کنند. لطفا کاری کنید.
خیلی سریع گوشی تلفن را گذاشتم و خود را به محلی که «ب» منتقل شده بود رساندم. هنوز به محل مورد نظر نرسیده بودم که از دور چشمم به پدر و مادر «ب» افتاد که از محل بازداشت پسرشان بیرون می آمدند. آن دو چهره های غمگینی داشتند. تقریبا یک یا دو دقیقه بعد صدای تیر از داخل محوطه بازداشتگاه به گوش رسید. بنده دیگر جلوتر نرفتم. ناگهان گریه و زاری مادر «ب» به فلک رفت و در پیاده روی خیابان به زمین افتاد و غلت خورد. از دیدن این صحنه خیلی متاثر و ناراحت شدم. کار از کار گذشته بود. از قرار معلوم پس از خداحافظی «ب» با پدر و مادرش، وی را بلافاصله به محوطه بازداشتگاه می برند و مقابل دیوار قرار می دهند و تیرباران می کنند. شاید اگر یک یا دو روز زودتر از این موضوع اطلاع می یافتیم سفارش و پیگیری موثر واقع میشد. تا لحظات آخر خیلی از ما چیزی درباره تیرباران «ب» نمی دانستیم.
یادداشتهای زندگی دکتر محمد رضا طاهری: جلد سوم (1357 – 1369). انتشارات کتاب بلوچ، 1402.
دیدگاهتان را بنویسید