زندان اوین (یادداشت‌های زندگی دکتر محمد رضا طاهری: جلد سوم)

همانطور که قبلا گفته بودم تقریبا از اواسط سال 1357 که آثار و نشانه هایی از تضعیف حکومت پهلوی مشاهده میشد گروههای مخالف رژیم پهلوی که سران آنها در تهران مستقر بودند رهبری خود را در سراسر ایران اعمال می کردند. سیستان و بلوچستان از این مسئله مستثنی نبود. دانشگاه بلوچستان (امروز این دانشگاه را رسما بعنوان دانشگاه سیستان و بلوچستان می شناسند) در تصرف گروههای مختلف از قبیل آزادی خواهان لیبرال، مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق اکثریت و اقلیت و گروههای دیگر درآمده بود. رشد روزافزون این گروهها در سراسر ایران بخصوص در دانشگاهها مقدماتی را برای انقلاب فرهنگی در بعد از پیروزی انقلاب اسلامی فراهم کرد. به عبارت دیگر، با رشد چشمگیر انقلابیون چپ و راست که کم کم از انقلابیون اسلامی فاصله می گرفتند و با حضور چشمگیر خود در دانشگاهها مانور می دادند، بحث انقلاب فرهنگی از طرف حامیان انقلاب اسلامی مطرح گردید. لذا جمعیت عظیمی با هماهنگی و برنامه ریزی قبلی به دانشگاهها در همه استانها حمله ور شدند و بخش عمده ای از مخالفین انقلاب اسلامی را دستگیر کردند. کلاس های دانشگاهی به زندان تبدیل شدند. در حقیقت، فعالیتهای گروههای دیگر پس از استقرار جمهوری اسلامی بشدت زیر ذره بین قرار گرفته بود. البته ناگفته نماند که گاها بین برخی از این گروهها اختلافاتی پیش می آمد و هر یک علیه دیگری گزارش می داد. لذا بعضی گرفتار، برخی زندان، تعدادی اعدام و خیلی ها از کشور فراری شدند. از آنجائیکه در آنزمان بافت شهرهای استان بیشتر از امروز طایفه ای بود و شهرها نسبتا جمعیت کمتری داشتند، خیلی ها همدیگر را می شناختند. در نتیجه، بعضی از افرادی که به زندان می افتادند و یا اعدام می شدند برای بسیاری شناخته شده بودند. در این خصوص با توجه به موقعیتی که بنده داشتم با کمک دوستان توانستم سه چهار نفر را نجات دهم. به عنوان مثال، یکی از دستگیرشدگان در حمله به دانشگاه بلوچستان «ش» نام داشت. پس از دستگیری، اعضای خانواده و برخی از دوستان وی نزد من آمدند و از غیبت «ش» اظهار نگرانی کردند. در آنزمان من در یک خانه سازمانی متعلق به اداره کل امور اقتصادی و دارایی که داخل محوطه اداره بود سکونت داشتم.

عصر همان روز من و دیزجی بهمراه آقای نورصالحی (نماینده تام الاختیار شورای انقلاب در استان) نزد دادستان رفتیم و پس از طرح موضوع مجوز پیگیری وضعیت «ش» را از دادستان گرفتیم و روانه دانشگاه بلوچستان شدیم که در این زمان تمام کلاسهای دانشگاه تبدیل به زندان شده بود. به تمام کلاسهایی که دانشجویان معترض و گروههای مختلف سیاسی در آنها بازداشت بودند مراجعه کردیم اما اثری از «ش» نیافتیم. ساعت یازده شب دوباره نزد دادستان رفتیم و دادستان را داخل محوطه دادستانی پیدا کردیم. وی با یک کلانشینکف در محوطه مشغول قدم زدن بود. آقای نورصالحی به دادستان گفت متاسفانه نتوانسته «ش» را در کلاسهای دانشگاه پیدا کند. با شنیدن این خبر دادستان اینگونه جواب داد: «پس احتمالا وی را امروز عصر بعنوان یکی از رهبران گروههای مخالف با هواپیمای اختصاصی به زندان اوین اعزام کرده اند». نورصالحی به دادستان گفت: ما یقین داریم که او را اشتباها به زندان اوین فرستاده اند، چرا که «ش» رهبر هیچ گروه سیاسی نیست. وی در ادامه اضافه کرد: لطفا شما بعنوان دادستان استان نامه ای خطاب به مسئول زندان اوین به ما بدهید که دستگیری «ش» اشتباها رخ داده و او را آزاد کنند. با توجه به موقعیت و جایگاهی که آقای نورصالحی داشت دادستان این نامه را برای زندان اوین تنظیم کرد و سپس آنرا تحویل نور صالحی داد. تقریبا ساعت دو بامداد بود که من و آقای دیزجی و نورصالحی از دادستانی بیرون آمدیم و به طرف منزل بنده حرکت کردیم. پس از دو سه ساعت استراحت در منزل به اتفاق نورصالحی و دیزجی با ماشین شخصی خودم از زاهدان عازم تهران شدیم. تقریبا بیست و چهار ساعت بعد به تهران رسیدیم و مستقیم به منزل آقای نورصالحی رفتیم. بلافاصله پس از صرف صبحانه به طرف زندان اوین حرکت کردیم. رئیس (رفیق دوست) زندان اوین از اقوام نورصالحی بود. وارد زندان شدیم و نامه را به مسئول زندان نشان دادیم. اما برای آزادی «ش» از ما ضمانت خواستند که آقای نورصالحی مرا بعنوان ضامن معرفی کرد. خوشبختانه «ش» از زندان آزاد شد.

چند مدت از این ماجرا گذشت. دوستی داشتم بنام دکتر «ع» که یک پزشک پاکستانی الاصل بود. در آن مقطع زمانی رئیس دادگاه انقلاب استان یک روحانی بود که ریشه پاکستانی داشت. دکتر «ع» و رئیس دادگاه رابطه صمیمی داشتند. یک روز دکتر «ع» به من گفت بیا برویم نزد رئیس دادگاه انقلاب تا شما هم با ایشان آشنا شوید. به اتفاق دکتر «ع» نزد رئیس دادگاه انقلاب رفتیم. او خیلی از ضد انقلاب بخصوص گروههای چپ و قاچاقچیان صحبت می کرد. در یک موقع مناسب من از فرصت استفاده کردم و از رئیس دادگاه خواستم که پرونده «ش» را به من نشان دهد. وی بلافاصله دستور داد و پرونده «ش» را از بایگانی درآوردند. من آخرین رای دادگاه را مطالعه کردم که نوشته بودند: بنا به شهادت برادر فلان و برادر فلان «ش» از سران گروههای چپ و کمونیست است. لذا به اعدام محکوم می شود. اما همانطور که قبلا عنوان کردم بعدها با پیگیری هایی که صورت گرفت «ش» عفو خورد و پس از چند سال از زندان آزاد شد و سپس به خارج از کشور رفت.

یادداشتهای زندگی دکتر محمد رضا طاهری: جلد سوم (1357 – 1369). انتشارات کتاب بلوچ، 1402.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *