درگیری در عیدگاه زاهدان (یادداشت‌های زندگی دکتر محمد رضا طاهری: جلد سوم)

اگر اشتباه نکنم این درگیری در سالهای 1358 یا 1359 صورت گرفت. اما قبل از آن که ماجرای درگیری عیدگاه زاهدان را توضیح دهم لازم است به چند موضوع اشاره نمایم.

نکته اول اینکه، از دانشگاهیان بلوچ آنزمان که در روزهای اول انقلاب اسلامی مطرح بودند و معمولا در جریان انقلاب قرار داشتند افراد ذیل را بخوبی می شناختم: دکتر ملک زهی که در خیابان امام خمینی (فعلی) زاهدان صاحب یک داروخانه بود اما بعدها به لندن رفت. متاسفانه دکتر ملک زهی چندی پیش (1400) در لندن فوت کرد. دکتر خسرو ریگی از اعضای هیات علمی دانشگاه که بعدها به آمریکا مهاجرت کرد. آقای پیر محمد ملازهی از کارشناسان سیاسی مسایل خاورمیانه که اینروزها (1398) در تهران زندگی می کند. دکتر دانش نارویی که مدت کوتاهی استاندار سیستان و بلوچستان بود ولی اکنون (1398) ساکن آمریکاست. دکتر گمشادزهی که مدتی رئیس دانشگاه بلوچستان (دانشگاه سیستان و بلوچستان امروزی) بود ولی بعدها به آمریکا مهاجرت کرد و به احتمال زیاد در همانجا نیز درگذشت. دکتر رحمت الله حسین بر که اوایل انقلاب به طرز بدی ترور شد. وی اکنون ساکن تهران است. آقای غلامرضا حسین بر رئیس حزب رستاخیز سیستان و بلوچستان که در ماههای اول انقلاب ایران را ترک کرد و به لندن رفت. آقای محمد حسین بر دبیر ریاضی که اکنون در بخش خصوصی فعالیت می کند و بسیار موفق است. البته تعداد بلوچ های تحصیل کرده که در اوایل انقلاب مطرح بودند بیش از لیست بالا می باشد.

نکته دوم، چریکهای فدایی خلق به دو شاخه تقسیم می شدند: یکی اکثریت و دیگری اقلیت. آن گروهی که در اقلیت بود بسیار افراطی عمل می کرد. آنهایی که در اکثریت بودند انعطاف بیشتری از خود نشان می دادند. این دو گروه در سیستان و بلوچستان حضور داشتند و مرتب یارگیری می کردند. آنها در دانشگاهها فعال بودند و کمیته های مختلف داشتند و شعارهای انقلابی سر می دادند. البته نه از نوع شعارهایی که توسط انقلابیون اسلامی مطرح می شد. این گروهها در سراسر ایران فعالیت می کردند و شاید برخی از سران آنها به خارج از کشور وصل بودند. آنان بعنوان یک خطر جدی برای انقلابیون (اسلامی) شناخته می شدند. در جنگ عیدگاه زاهدان قطعا این گروهها در ایجاد دو دستگی یا چند دستگی نقش داشتند. بنظرم آندسته از دانشگاهیان بلوچ که اسم آنها در بالا عنوان شد در هیچکدام از این گروهها (مجاهدین، چریکهای اقلیت، چریکهای اکثریت) قرار نداشتند، بلکه آنها با مذهبیونی چون مولوی عبدالعزیز و حجت الاسلام کفعمی در راستای برقراری آرامش و صلح فعالیت می کردند.

نکته سوم، مولوی عبدالعزیز و حاج آقای کفعمی تصمیم گرفته بودند از دکتر ابراهیم یزدی (از نزدیکان امام خمینی) جهت بررسی اوضاع و احوال سیستان و بلوچستان دعوت بعمل آورند تا مردم استان در حضور آقای یزدی خواسته ها و نیازهای خود را مطرح نمایند.

نکته چهارم، گروههای مختلفی که نام آنها پیشتر ذکر شد در تمام استان بخصوص زاهدان ریشه دوانده بودند. آنها از آمدن ابراهیم یزدی اطلاع داشتند. این گروهها، مکانی که ابراهیم یزدی قرار بود در آن سخنرانی کند مغتنم شمرده و نه خیلی آشکار برای یک درگیری برنامه ریزی کرده بودند.

نکته پنجم، ضمنا رقابت زیادی بین بلوچها (اهل تسنن) و فارس ها (اهل تشیع) وجود داشت. این رقابت بیشتر برای نمایش قدرت بود که بتوانند از حکومت تازه تاسیس اسلامی امتیازاتی بگیرند. اگرچه که مولوی عبدالعزیز و حجت الاسلام کفعمی روابط خوبی داشتند و بسیاری از مسایل را با هماهنگی هم حل و فصل می کردند، با این وجود پشت پرده بین این دو روحانی رقابت وجود داشت. بعنوان مثال، اینکه چه کسی رهبری نهایی جامعه را بدست بگیرد بهرحال مهم بود.

نکته ششم، درباره حضور کلاه سبزهاست. محل تمرکز آنها معمولا حسینیه سیستانیها بود. تقریبا هر روز بین آنها جلسات مختلفی برگزار می شد و باصطلاح در مقابل بلوچ ها قدرت نمایی می کردند. بر خلاف بلوچ ها که مخفیانه سلاح گرم بهمراه داشتند، کلاه سبزها علنا مجهز به سلاح گرم بودند. آنها همچنین برای پخش اعلامیه از دستگاه های کپی و تکثیر استفاده می کردند. در واقع کلاه سبزها شاخه نظامی و مسلح سیستانیها بشمار میرفتند. این گروه نیز برای حضور در عیدگاه خود را کاملا آماده کرده بود.

به اصل مطلب برگردیم. بنابراین، قرار بود با حضور دکتر ابراهیم یزدی اجتماع بزرگی در عیدگاه اهل سنت (زاهدان) واقع در خیابان آزادی بعد از اقامتگاه امام جمعه (بطرف کلاته کامبوزیا) تشکیل گردد. یک روز قبل از ورود دکتر یزدی به زاهدان، جمعی از ما در منزل مولوی عبدالعزیز حضور داشتیم. در همان جمع، مولوی از من، دکتر خسرو ریگی و دکتر ملک زهی خواست که به منزل حاج بلوچ خان برویم و به وی اطلاع دهیم که ابراهیم یزدی به زاهدان می آید. پیام مولوی عبدالعزیز این بود: «فردا دکتر ابراهیم یزدی به زاهدان می آید. از حاج بلوچ خان بخواهید جمعیت قابل توجهی را جمع کند، چرا که برای آبرو و شان ما بهتر است». عصر همان روز ما سه نفر به منزل حاج بلوچ خان رفتیم. حاج بلوچ خان سلام و علیک گرمی با ما کرد و گفت موضوع چیست؟ پیام مولوی عبدالعزیز را به وی رساندیم. در پاسخ، بلوچ خان گفت: «نگران نباشید این کار حتما طبق گفته مولوی انجام می شود». و بعد در ادامه با زبان بلوچی و لهجه سرحدی این مطلب را نیز اضافه کرد: «سلام مرا به مولوی برسانید. تفنگ و مفنگ هم هر چه لازم باشد می آوریم». ضمن تشکر از بلوچ خان به وی گفتیم «حاج آقا، اسلحه لازم نیست. مولوی فقط تاکید بر جمعیت داشته اند».

لازم به ذکر است که صبح روز قبل از جلسه فوق اتفاقی رخ داد. با توجه به اینکه بنده بعنوان نماینده وزارت دارایی در هیات های حل اختلاف مالیاتی فعالیت می کردم و از آنجا که اعضای این هیات سه نفر بودند (من، نماینده دادستان، یک نفر بعنوان نماینده روحانیت)، لذا برای اینکه حجت الاسلام کفعمی یک نفر روحانی را برای شرکت در این هیات معرفی کند نزد ایشان رفته بودم. در واقع یک کار اداری را پیگیری می کردم. وقتی وارد دفتر آقای کفعمی که واقع در مسجد جامع بود شدم دیدم حدود سی نفر روحانی اهل تشیع در این جمع حضور دارند که در ارتباط با مسایل انقلاب مشغول بحث و گفتگو هستند. بنده نزد آقای کفعمی رفتم و درخواست خود را عنوان کردم. ایشان نیز یک روحانی را به من معرفی نمود. در همین هنگام که قصد داشتم از حاج آقای کفعمی خداحافظی کنم ناگهان یک روحانی دیگر با عجله و توام با اضطراب وارد اتاق شد و صحبتهای دیگران را قطع کرد و به کفعمی اینچنین گفت: «حاج آقا می دانید که بلوچ ها برای فردا در اجتماع عیدگاه جمعیت کلانی را دعوت کرده اند که مثلا برای دکتر ابراهیم یزدی حضور خود را به نمایش بگذارند… تقاضای من این است که حضرتعالی نیز دستور دهید تا فردا آموزش و پرورش تعطیل شود و تمام کارکنان به عیدگاه بیایند». آقای کفعمی بلافاصله به آقای میر که مدیرکل آموزش و پرورش بود تلفن کرد و دستور داد که فردا کلیه کارکنان و دانش آموزان در عیدگاه حاضر شوند. لحظاتی بعد من از حجت الاسلام کفعمی خداحافظی کردم و از دفتر ایشان خارج شدم.

اطراف عیدگاه اهل سنت زاهدان دیوار کشی شده بود. بنظرم این زمین بسیار بزرگ سه یا چهار ورودی و خروجی بدون درب داشت. قبل از آنکه ابراهیم یزدی، استاندار، مولوی عبدالعزیز و حجت الاسلام کفعمی به عیدگاه تشریف بیاورند خود را زودتر به آنجا رساندم و جزو آخرین افرادی بودم که وارد عیدگاه می شدند. جمعیت بسیار زیادی آمده بود و بنده در صف آخر جایی برای خود پیدا کردم. در سمت چپ عیدگاه روی یک تپه بنر بزرگی از تصویر امام خمینی نصب شده بود. در قسمت شمالی عیدگاه جمعیت قابل توجهی مسلح روی تپه ها اینطرف و آنطرف میرفتند. همانطور که در صف آخر نشسته بودم ناگهان چشمم به تعدادی از خانمهای چادری افتاد که از طریق یکی از ورودی ها که فاصله چندانی با صف ما نداشت وارد عیدگاه شدند. تمام این زنان زیر چادران خود اسلحه کلانشینکف حمل می کردند. همینکه آنها وارد عیدگاه شدند با صدای بلند علیه بلوچ ها شعار سر دادند، به این مفهوم که «بلوچ ها ضد انقلاب (اسلامی)» هستند. در یک لحظه چند نفر که بالای تپه سمت چپ ایستاده بودند بنر امام خمینی را به سمت پایین پرت کردند. بلافاصله بعد از این اقدام از بالای تپه ها به سمت جمعیت تیراندازی شد. در این لحظه بسیار حساس هر کسی به فکر جان خود بود. من که در آخرین ردیف نشسته بودم برای نجات خود بسوی نزدیکترین خروجی دویدم اما هجوم جمعیت به حدی بود که هنوز کامل از عیدگاه خارج نشده بودم درست دم درب خروجی به زمین افتادم و از ترس اینکه جمعیت از روی من رد نشود سینه خیز و چهار دست و پا سریع خود را از درب خروجی خارج کردم و کنار دیوار بیرون عیدگاه پناه گرفتم. کمی زخمی شده بودم. لنگ لنگان و با عجله خود را به منزل یکی از همکاران ثبت احوال که همان اطراف زندگی می کرد رساندم. اتفاقا همسر این همکار پرستار بود و بنده خدا زخمهای جزئی مرا پانسمان کرد. بعد از پانسمان از منزل همکارم بیرون آمدم و به طرف ماشین رفتم. سوار ماشین شدم و همانطور که رانندگی می کردم به اطراف نگاهی می انداختم. مردم پراکنده شده بودند. اثری از ابراهیم یزدی و استاندار و مولوی و حاج آقای کفعمی نبود. صدای تیراندازی هنوز شنیده می شد. آنروز تا غروب صدای تیراندازی می آمد. در غروب آن روز بهمراه آقای دیزجی (مدیرکل امور اقتصادی و دارایی استان سیستان و بلوچستان) و چند نفر دیگر نزد مولوی عبدالعزیز رفتیم و از وی خواهش کردیم که هر چه زودتر پایان درگیری را با پخش صحبتهای خود از طریق رادیوی استان اعلام کند. خوشبختانه پس از حضور مولوی عبدالعزیز در رادیو و پخش صحبتهای ایشان درگیری ها به پایان رسید. همچنین از حجت الاسلام کفعمی و اطرافیانش و مولوی عبدالعزیز درخواست کردیم که یک جلسه مشترک به منظور ختم هر نوع تشنج و درگیری برگزار کنند. ساعت دو بامداد همان روز این جلسه مشترک در منزل دیزجی با حضور آقای کفعمی و همراهانش و مولوی عبدالعزیز و همراهانش برگزار شد. قطعنامه ای بوسیله دکتر گمشادزهی مبنی بر ختم هرگونه درگیری و برقراری صلح و آرامش تنظیم گردید. تقریبا حدود ساعت چهار بامداد بود که از طریق رادیو این قطعنامه توسط مولوی عبدالعزیز قرائت شد و ماجرای درگیری عیدگاه زاهدان به پایان رسید. در آن روز بنظرم نزدیک به صد نفر کشته شدند.

یادداشتهای زندگی دکتر محمد رضا طاهری: جلد سوم (1357 – 1369). انتشارات کتاب بلوچ، 1402.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *