حل و فصل مسائل سراوان (یادداشت‌های زندگی دکتر محمد رضا طاهری: جلد سوم)

این موقع در اواخر سال 1358 بسر می بردیم. بنده مسائل سراوان را بررسی نموده و سپس از دو نفر که دارای نفوذ و قدرت بودند خواهش کردم که به اتفاق هم به سراوان برویم. اولی، مولوی مصلح الدین صالحی از اهالی مینان در منطقه سرباز بود. در زمان پهلوی، بعلت انتقادات شدیدی که مولوی مصلح الدین از شاه می کرد وی را به خلخال تبعید کرده بودند. حاکمان انقلابی بخصوص سید علی خامنه ای از سابقه فعالیتهای مولوی مصلح الدین در زمان شاه اطلاع داشتند. آقای خامنه ای در آنزمان بعنوان معاون دکتر چمران در وزارت دفاع فعالیت می کرد. نفر دوم که برای این ماموریت مناسب بنظر میرسید آقای سیروس دیزجی مدیر کل سازمان امور اقتصادی و دارایی استان سیستان و بلوچستان بود. یک روز که من و دیزجی درباره مشکلات استان حرف می زدیم و این گفتگوی ما به امام و انقلاب کشیده شد، دیزجی عنوان کرد که امام خمینی وی را از نزدیک می شناسد. دیزجی همواره از نظام اسلامی دفاع می کرد و برای خواباندن شلوغی های اول انقلاب تلاشهای زیادی می نمود.

همانطور که پیشتر گفته شد سراوان را بعنوان اولین شهرستان انتخاب کردیم. من، سیروس دیزجی و مولوی مصلح الدین صالحی به سراوان رفتیم. در سراوان گروههای چپ به رهبری خ و م و چند نفر دیگر اداره آموزش و پرورش را اشغال کرده بودند. این گروه کارمندان و رئیس آموزش و پرورش را از ساختمان اداره بیرون کرده و اجازه ورود به آنها نمی دادند. از طرف دیگر، غ و هوادارانش بعنوان معترض در خیابانهای سراوان رفت و آمد می کردند و شعارهای تند سرمیدادند. سر و صدا و درگیری در شهر و اطراف زیاد بود. لازم به ذکر است که قبل از ورود ما به سراوان گروهی از معترضان به ساختمان فرمانداری حمله کرده، فرماندار را حسابی کتک زده و از فرمانداری بیرون انداخته بودند. فرماندار با لباس های پاره و بدن نیمه عریان به مسجد نور پناه برده بود. اما در یک فرصت مناسب از سراوان خارج گشت و به تهران رفت. به این ترتیب عملا شهرستان سراوان فرماندار نداشت. ما سه نفر محل استقرار خود را فرمانداری سراوان انتخاب کردیم و در آنجا مستقر شدیم. هنوز دو سه ساعتی از حضور ما در فرمانداری نگذشته بود که غ با تعدادی از همراهانش وارد محوطه فرمانداری شد و پیام داد که بنده به محوطه فرمانداری بروم. من خود را به محوطه رساندم و به محض اینکه غ مرا دید سلام علیک گرمی کرد و گفت: «آقای طاهری اگر شما در اینجا حضور نمی داشتید ما این ساختمان فرمانداری را به آتش می کشیدیم». وی اشاره به روابط گرم پدرانمان کرد و بنده هم در مقابل محترمانه و دوستانه با او صحبت کردم. به غ گفتم اتفاقا من بهمراه دو نفر از بزرگان استان برای حل همین مسائل خدمت شما آمده ایم. انشالله یک راه حل مناسبی پیدا می کنیم و به توافق میرسیم. پس از اینکه غ کمی آرام شد وی را به داخل ساختمان فرمانداری دعوت کردم و در آنجا گفتگوی مفصلی صورت گرفت. ایشان را متقاعد کردیم تا زمانی که ما در فرمانداری هستیم فعالیتهای خود را متوقف کند. خوشبختانه غ با درخواست ما موافقت کرد.

همزمان گروههای چپ مستقر در آموزش و پرورش تمامی امور شهر را تحت الشعاع فعالیتهای خود قرار داده بودند. در همان ساعات اولیه ورود ما به سراوان به گروههای چپ نیز پیغام دادم که اگر اجازه بدهند من به ساختمان آموزش و پرورش نزد آنها بروم تا مذاکره کنیم. رهبران این گروه درباره اختیاراتم سوال کردند؟ به اطلاع آنها رساندم که بنده نماینده استاندار در حل و فصل مسائل بلوچستان هستم و اختیارات کامل دارم. آنها وقت ملاقات و اجازه حضور دادند. من به همراه دو نفر از سراوانی هایی که بین مردم دارای اعتبار و احترام بودند به محل استقرار گروههای چپ رفتیم. درب اصلی اداره آموزش و پرورش و ورودی های دیگر توسط این گروه قفل شده بود و به هر کسی اجازه ورود و خروج نمی دادند. اما چون ما قبلا هماهنگی کرده بودیم درب را به روی ما گشودند. دو نفر از رهبران این گروه تا دم درب به استقبالمان آمدند. مرا به سالن آمفی ‌تئاتر آموزش و پرورش راهنمایی کردند. تمام اعضای این گروه که تعدادشان زیاد بود با صورتهای پوشانده بطوریکه فقط چشمهایشان دیده میشد وارد سالن شدند. بنده از جمع اجازه خواستم تا چند کلمه صحبت کنم. پس از یک مقدمه نسبتا طولانی به آنها گفتم که شما بچه های بحق انقلاب هستید. در این مملکت انقلابی رخ داده و بهرحال این انقلابیون هستند که تصمیم می گیرند مملکت چطور اداره شود. موارد دیگری نیز مطرح شد و البته آنها هم خواسته های خود را بیان کردند. مثلا یکی از خواسته ها این بود که امور سراوان مخصوصا آموزش و پرورش باید بصورت شورایی اداره گردد.

بالاخره سخنرانی بنده موثر واقع گردید و اینطور توافق کردیم که گروههای چپ نمایندگان خود را برای مذاکره با ما به فرمانداری بفرستند. بنابراین، آقایان م و خ و چند نفر دیگر به ما در فرمانداری پیوستند. پس از چند روز مذاکره تصمیم بر این شد صورتجلسه ای تهیه شود که قابلیت اجرا داشته باشد. نمایندگان گروه چپ از من تعهد اجرایی شدن این صورتجلسه را خواستند که من حکم استاندار را نشان دادم و گفتم آیا سندی محکمتر از این ابلاغیه می خواهید؟ در هر حال، آنها قبول کردند و صورتجلسه تنظیم گردید. متن صورتجلسه مورد توافق ما (من، سیروس دیزجی و مولوی مصلح الدین صالحی) و نمایندگان گروههای چپ قرار گرفت و به امضاء رسید. البته مقرر گردید که بنده موارد صورتجلسه را در زاهدان پیگیری و نتیجه نهایی را به گروههای چپ اعلام کنم. به این ترتیب، گروههای چپ اداره آموزش و پرورش را خالی کردند و آنرا تحویل رئیس و کارمندان اداره دادند و قضیه اعتصابات در سراوان به اتمام رسید. برای حل مسائل سراوان، من و آقای دیزجی و مولوی مصلح الدین تقریبا نه شبانه روز در محل فرمانداری اقامت داشتیم. مسئله ای که در اینجا ذکر آن مهم بنظر میرسد این است که من این صورتجلسه را تحویل استاندار (دکتر بهرامی) دادم. آقای استاندار این صورتجلسه را به دفتر استان در تهران ارسال نمود. ما این موضوع را همچنان پیگیری می کردیم تا اینکه برخی از مقامات مهم استانی از جمله دکتر بهرامی برکنار شدند و شرایط استان تغییر کرد، بنحوی که بسیاری از گروههای چپ فراری و تعدادی به زندان افتادند.

یادداشتهای زندگی دکتر محمد رضا طاهری: جلد سوم (1357 – 1369). انتشارات کتاب بلوچ، 1402.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *