در همین منزل بزرگ که حمید و مادرش زندگی میکردند تعدادی دیگر از ژاندارمهای سراوانی با خانواده شان در اتاقهای مختلف سکونت داشتند.
در یکی از این اتاقها بهمن خان بارکزایی نوه سردار دوست محمد خان (حاکم وقت بلوچستان) بصورت مجردی زندگی میکرد.[1] بهمن از لحاظ سنی چند سالی از من بزرگتر بود. بنظرم وی در کلاس دهم در رشته ادبیات تحصیل میکرد ولی به دبیرستان دیگری میرفت.
گاهی که بمنزل حمید میرفتم بهمن را نیز آنجا میدیدم. البته نام و شهرت بهمن را قبلا شنیده بودم.
یکروز که من و بهمن خان با هم صحبت میکردیم ناگهان وی به من گفت <<پدر شما و اهالی بخشان با عموی من هاشم خان جنگ کرده اند.>> بهمن اینطور تصور میکرد که رهبری جنگ با پدرم بوده است.
لازم به ذکر است که پدرم هرگز این سر را فاش نکرد و هرگز اعتراف نکرد و یا اظهار هم نکرد که آیا واقعا رهبری چنین جنگی را بر عهده داشته است یا خیر.
بالاخره، یک حرف بهمن خان میگفت و یکی هم من میگفتم تا اینکه او مرا تهدید کرد و من هم بدون ملاحظه به جایگاه طبقاتی وی تهدید متقابل کردم. بهرحال، پس از این مشاجره لفظی رابطه من و بهمن خان مقداری تیره شد و تا وقتیکه در زابل بودیم (تا پایان خرداد 1340) کمتر همدیگر را میدیدیم.
————
[1] دوست محمد خان بارکزهی (بارانزهی) توسط ارتش رضاه شاه در سال 1307 شکست خورد و از آن پس دولت مرکزی کنترل اوضاع بلوچستان را به دست گرفت. دوست محمد خان به تهران تبعید شد و بعدها به علت سرکشی از فرمان رضا شاه در تهران به دستور رضا شاه کشته شد. جنگ دوست محمد خان و ارتش رضا شاه یکی از مهمترین جنگهای تاریخی بخش بلوچستان ایران میباشد که کتابها و مقالاتی در این خصوص به نگارش در آمده است.
✍ احمد رضا طاهری. یادداشتهای زندگی دکتر محمد رضا طاهری: جلد اول (۱۳۲۴-۱۳۴۶)، انتشارات نسیم حجاز
دیدگاهتان را بنویسید