پس از اینکه اوضاع و احوال در تهران نسبتا امن و تحت کنترل قرار گرفت، نیروهای انقلابی به استان ها سرازیر شدند. آنها به کمک ماموران مخفی که بکار گرفته بودند شروع به شناسایی و دستگیری افراد نمودند. ماموران مخفی در روستاها و شهرها عوامل ضد انقلاب مثل چریکهای فدایی خلق اکثریت و اقلیت و مجاهدین و بازماندگان اصلی رژیم را شناسایی و دستگیر می کردند.
در آن زمان که ناامنی بر منطقه ما حاکم بود، نیروهای انقلابی به همه منازل می رفتند و فرقی برایشان نمی کرد که فلانی دارای چه موقعیت و جایگاهی است. در یکی از این یورش ها به منزل پدرم (عطا محمد) و چند نفر از بزرگان طایفه در سراوان حمله شد و تمامی اتاق ها، دیوارها، زیرزمین و جاهای دیگر را مورد تفتیش قرار دادند ولی بجزء یک کارت حزب رستاخیز که متعلق به بنده بود چیزی نیافتند. از یکی از اقوام پرسیده بودند که صاحب این کارت کجاست؟ در پاسخ وی گفته بود که «صاحب این کارت الان مشاور استاندار است و هر روز هم با استاندار و مقامات شما در مرکز استان جلسه دارد».
متاسفانه چند نفر از اعضای طایفه بنده را بازداشت کردند و آنها را از سراوان به زاهدان انتقال دادند. یکی از آنها بلافاصله آزاد شد ولی دیگران همچنان در بازداشت بسر می بردند. برای ما مشخص نبود که چه کسی علیه خانواده، فامیل و یا طایفه ما گزارش داده، اما این را بخوبی می دانستیم هر کسی که گزارش داده آدم بی انصافی بوده، چرا که آن چند نفر در چنین مسایلی نقش نداشتند. ولی نگرانی طایفه بیشتر این بود که نکند اعضای دستگیر شده که بی گناه هستند بی دلیل مجازات شوند. به هرحال، در آن زمان حرفها و شایعات فراوانی رد و بدل میشد. مثلا بعضی از اطرافیان می گفتند «تعدادی از افرادی که بی گناه در بازداشت بوده اند بعدها اعدام شده اند». این نوع حرفها فامیل را خیلی نگران می کرد. در هر صورت، با پیگیری های بنده و دیگر دوستان مخصوصا مولوی محمد اسحاق مدنی ثابت گردید که آن چند نفر بی گناه بوده و خوشبختانه تبرئه شدند.
یادداشتهای زندگی دکتر محمد رضا طاهری: جلد سوم (1357 – 1369). انتشارات کتاب بلوچ، 1402.
دیدگاهتان را بنویسید