حاج عبدالحمید ریگی از بازرگانان سرشناس سیستان و بلوچستان بشمار میرفت. وی در بین سایر تجار و طایفه ریگی فرد برجسته ای بود. من او را قبل از انقلاب می شناختم. از حاج عبدالحمید همیشه بخوبی یاد می شود. دقیق نمی دانم که ریگی در چه سالی فوت کرد اما به نظرم در نیمه اول دهه نود در سن شصت سالگی به رحمت خدا رفت. او استعداد عجیبی در حرفه تجارت و بازرگانی داشت. بعدها حاج عبدالحمید بعنوان مدیرعامل شرکت معروف «چابهار ماکا» که یکی از بزرگترین شرکتهای تجاری سیستان و بلوچستان محسوب میشد انتخاب گردید که ماجرای آنرا بعدا توضیح خواهم داد. اما آنچه که در اینجا می خواهم بگویم خاطره جالبیست از مرحوم حاج عبدالحمید ریگی که برای من تعریف کرده است. شرح ماجرا را از زبان خودش نقل می کنم:
«اوایل انقلاب اسلامی بود که هر روز صدای تیرباران عده ای بعنوان ضد انقلاب و قاچاقچی به گوشمان می رسید. در یکی از آن روزها من در مسافرخانه ای واقع در اطراف میدان توپ خانه (تهران) اقامت داشتم. در همان مسافرخانه فردی از بلوچستان نیز اتاقی اجاره کرده بود. از قرار معلوم آن شخص مواد معامله می کند و پس از آن با چند گونی پول به مسافرخانه بر می گردد. ولی چون شک می کند که مورد تعقیب قرار گرفته بجای آن که به اتاق خود برود مستقیم به سوی اتاق من می آید. او وقتی وارد اتاق من شد با نگرانی التماس کرد که گونی ها را در اتاقم نگه دارم. اما هنوز حرفش تمام نشده بود چند نفر مامور وارد اتاق من شدند و سریع هر دوی ما را بازداشت کردند. حتی فرصت این که اصل قضیه را برای ماموران تعریف کنم و یا بگویم که من در این معامله نقشی نداشته ام پیش نیامد و بعد از آن هم مامورین به حرف بنده توجه نکردند. در کمال ناباوری برای ما حکم اعدام صادر کردند. خیلی مسئله عجیبی بود و با خود فکر می کردم که به همین سادگی و بیگناه اعدام می شوم. البته آن فرد به هیچ وجه نقش بنده را تایید نکرده و در شکنجه ها و اعترافات گفته بود که من بی تقصیرم. همزمان، در زاهدان مولوی عبدالعزیز و حاج آقای کفعمی که مرا بخوبی می شناختند برای آزادی بنده دست به کار شدند. با این حال ماجرا به این راحتی نبود. بالاخره آن روز خیلی زود فرا رسید و صفی که باید در آن قرار می گرفتم تا اعدام شوم تشکیل شد. صف نسبتا طولانی بود و شخص خلخالی نیز حضور داشت. همچنان که در صف اعدام ایستاده بودم از چند نفر پاسداری که در آنجا حضور داشتند خواستم لااقل اجازه دهند چهار رکعت نماز عصر بخوانم که خوشبختانه آنها قبول کردند. از قضا در همین فاصله که من نماز می خواندم آقای خلخالی را از دفتر امام خمینی احضار کردند. این خلاء باعث شد که باقی مانده افرادی که در آن صف حضور داشتند و هنوز اعدام نشده بودند اعدامشان را موکل کنند به روز بعد. خوشبختانه در همین فاصله تلاشهای مولوی عبدالعزیز و حاج آقای کفعمی به نتیجه رسید. از دفتر امام خمینی دستور دادند که مرا از لیست اعدامی ها خارج کنند. بعدها البته خبر شدم که متهم اصلی را اعدام کرده اند».
حاج عبدالحمید ریگی فرد دیندار و معتقدی بود. تمام نخبگان منطقه سیستان و بلوچستان وی را بخوبی می شناختند. روحش شاد باشد.
یادداشتهای زندگی دکتر محمد رضا طاهری: جلد سوم (1357 – 1369). انتشارات کتاب بلوچ، 1402.
دیدگاهتان را بنویسید